[ تَه ِقصه ]

  شروع قصه هایم همیشه خوب است. لبخند اول رابطه ها را بلدم، حرفهای پر از صمیمت اول دوستی ها را، خوب مداد طراحی دست گرفتن را و پروانه ای مضراب را به رقص دراوردن حتی.اما حیف که ادامه دهنده ی خوبی نیستم. لبخندهایم ماندگار نمی شوند. کیسه دان حرفهایم ته می کشند و صدایم ضعیف می شود. طرح هایم بی جان می شوند و مضراب درست روی سیمی که باید، نمی نشیند. همیشه به اوج قصه که می رسم روی کاناپه ای با رنگ بی حال لم داده ام و چای تلخ هورت می کشم. نمی دانم کی به بیراهه می روم و چرا قصه هایم همیشه ناتمام می مانند. چرا علاقه ام به ناخونک زدن قصه های ناتمام انقدر شدید است. چرا اول هر بیکاری کتابهای نصفه ام را دست می گیرم. سراغ تخته شاسی می روم. سنتور را تمیز می کنم و کمی بیشتر از هر بار دلم می گیرد...
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.