-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 تیر 1394 01:32
برگشتم بلاگفا با یه آدرس جدید، اونجا می بینمتون :) وبلاگ جدید
-
اطاق آبی
سهشنبه 9 تیر 1394 01:19
گرچه هنوز می گویم اتاق آبی، اما خوب که نگاه کنم چندان هم آبی نیست. پنجره های چوبی به خاکستری می زنند و طرح گچی دور دیوار آبی چرک شده است. دَرِ اتاق قدیمی تر از آن است که لبخند آبی داشته باشد. چکار می توانم بکنم، محبوس شده ام بین یک مشت فکر و یک مشت اجبار ناخودآگاه ِ پیش آمده. مثل همه ی سالها - و چقدر این سه تا کلمه ی...
-
زجر شبیه نبودن
دوشنبه 8 تیر 1394 00:46
وقتی از ممنوعیت رژ پررنگ می گویند تو نمی توانی از ممنوعیت لبخند بگویی. می خندی، شوخی می کنی وهر روز خودت را با هزار لیوان چای خفه می کنی ...
-
[ تَه ِقصه ]
یکشنبه 7 تیر 1394 01:01
شروع قصه هایم همیشه خوب است. لبخند اول رابطه ها را بلدم، حرفهای پر از صمیمت اول دوستی ها را، خوب مداد طراحی دست گرفتن را و پروانه ای مضراب را به رقص دراوردن حتی.اما حیف که ادامه دهنده ی خوبی نیستم. لبخندهایم ماندگار نمی شوند. کیسه دان حرفهایم ته می کشند و صدایم ضعیف می شود. طرح هایم بی جان می شوند و مضراب درست روی...
-
آدمک تو دندونام گریه می کنن.
پنجشنبه 4 تیر 1394 19:38
سه روزه وقتی عصبی میشم دندونم شدیدا درد میگیره...
-
انزوای غار گونه
پنجشنبه 4 تیر 1394 18:42
دلم می خواهد غاری داشته باشم. این آرزو وقتی توی کله ام افتاده که فهمیدم هیچوقت اتاق ِ خلوتی نخواهم داشت. اتاقی که تماما برای من باشد بی هیچ نشانی از دیگران. و این شد که دلم یک غار می خواهد. یک غار که شبیه خوابگاه تختهای دو طبقه نداشته باشد و بتوانم هروقت ناراحتم بزنم زیر گریه، هروقت خوشحالم ریز ریز بخندم و روی...
-
تابستانی که دوستش خواهم داشت.
چهارشنبه 3 تیر 1394 20:06
عطر تابستان پیچید زیر بینی ام لپهایم گل انداخت.. مامان می گوید افتاب سوختی ِ است. من می گویم شروع روزهایی ست که برای خودم باشم. + امتحانا تموم شد. من برگشتم :)
-
آینه ام توی زندگی دومش چه می شود؟
پنجشنبه 21 خرداد 1394 12:52
مگر می شود آینه ها فقط شی باشند درحالی که سه سال است با آینه ای زندگی می کنم که بیشتر از هر دوستی مرا فهمیده و بیشتر از هر دعا و راز و نیازی آرامم کرده. معلمی بوده که گاها حقیقت را کوبیده توی صورتم. گاهی هم نور پاشیده روی خودش تا زردی چهره ام را نبینم و یادم برود فقط یک دختر معمولی هستم. آخر این تابستان سرنوشت آینه ام...
-
گذاشت برای وقتی دیگر
چهارشنبه 20 خرداد 1394 13:38
دودو تا چهارتا کرده بود و قرار شد برود دستش را بیاورد جلو، برای آخرین بار دست بدهد و بعد بگوید خوشحال شده، ماهها حالش خوب بوده توی رابطه و حالا خداحافظ. اما به حساب کتاب اعتماد نداشت. تاس انداخت. قرار شد جفت یک؛"رفتن" باشد و جفت شش؛"ماندن" با همه ی پیامدهایش، بعد از چند بار بازی با تاس ها و...
-
دلخوشیم به باران بهار
دوشنبه 18 خرداد 1394 17:28
خرداد به نیمه رسید و تمام شد. دلمان به رنگارنگی ِ میوه های تابستان خوش است. به دلخوشی ِ کتاب خوان شدن، فیلم دیدن، دوست پیدا کردن و شروع یادگیری ها. دلمان خوش است. خوش نباشد چه کار کنیم؟ هی بنشینیم از بدی ها بگوییم و هی تف بیندازیم روی روزگار و سرنوشت که چه؟ هنوز می شود دلخوش بود به همین وبلاگ ها، میوه های تابستان و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 خرداد 1394 01:51
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی باشد که از خزانه ی غیبم دوا کنند حافظ
-
به ثانیه هایی دل خوشم که از دست روزگار گریخته اند.
جمعه 15 خرداد 1394 23:43
تابستان؛ خمیازه ی کشداری ست توی زندگی ام. پاییز و زمستان و بهار هم تحمل بی انگیزگی و مرگ تدریجی خوابگاه و دانشگاه.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 خرداد 1394 23:09
+ دلتنگی هایت را جایی پشت پنهان ترین پرده ها جابگذار و بیا، بسا زندگی شرمنده ی اندوه من شود.. "سید علی صالحی"
-
تیرماهی نیستم اما...
پنجشنبه 14 خرداد 1394 03:40
شبهایی که ماه کامل باشد مردنی ترند...
-
رویاهاتو دنبال کن رفیق
چهارشنبه 13 خرداد 1394 23:34
حیاط خانه مان منبع آب قدیمی ای دارد هم قدِ سقف خانه. بچه که بودم همیشه از نردبانش بالا می رفتم و به نوک نوکش می رسیدم و کیف می کردم که هم قده خانه مان شده ام. هیچ از سستی میله ها و قدیمی بودنش نمی ترسیدم. از افتادن نمی ترسیدم و تنها به حس ناب ِ توی قله ایستادن فکر می کردم. به بالا بودن و حس خالص ِ باد روی صورتم....
-
کاش گول عشق های کلامی را نخوریم.
دوشنبه 11 خرداد 1394 23:33
در را که باز کردم برای نشستن، نگاهم بهش افتاد. وقتی مجبور شدم برای گذاشتن کوله روی پاهایم جابجا شوم نگاه دیگری بهش انداختم. قیافه اش می خورد 37 سال داشته باشد درحالی که دختر بیست و چندساله ی ریز میزه ی کناری اش را تنگ در آغوش گرفته بود. از آن آغوش ها که لبخند روی لبهایم نمی آورد. یکجور چندش آوری زیر گوش دخترک زر زر می...
-
یاری که داد بر باد آرام و طاقتم را*
جمعه 8 خرداد 1394 18:11
آنچه عجیب است عشق نیست، پیچ و خم های ذهن عاشق است. کسی که لبخند چشمها را از پشت کیبورد های تق تقی میفهمد و بغض های فروخورده ات را نفس می کشد. حساب می کند چند بار قبل از او دونقطه ستاره فرستاده ای و اگر کم باشد. اگر همیشه بعد از او دو نقطه ستاره فرستاده باشی با خودش خیال می کند:" ای داد بی داد محبتش کم شده. فکرش...
-
دست هایمان منتظرند.
جمعه 8 خرداد 1394 15:14
دستهایمان متعهد ترند تا گوش ها. دستهایمان عاشق ترند تا چشم ها. انتظار به ماه کشید و دست کشیدیم از خانه ی قبلی؟! نه هنوز کنج دلمان منتظریم خانه ی قبلی مان به ما برگردد و گرد و خاکش را بتکانیم.