کاش گول عشق های کلامی را نخوریم.

در را که باز کردم برای نشستن، نگاهم بهش افتاد. وقتی مجبور شدم برای گذاشتن کوله روی پاهایم جابجا شوم نگاه دیگری بهش انداختم. قیافه اش می خورد 37 سال داشته باشد درحالی که دختر بیست و چندساله ی ریز میزه ی کناری اش را تنگ در آغوش گرفته بود. از آن آغوش ها که لبخند روی لبهایم نمی آورد. یکجور چندش آوری زیر گوش دخترک زر زر می کرد. نمی دانم چه می گفت ولی انگار دلش میخواست فقط خودش حرف بزند. حرفهایشان با نگاه نبود. با کلمات ِ زجر آوری بود برای اثبات چیزهایی مثل عشق و مالکیت. دست دخترک را گرفته بود و فشار می داد که یعنی:" حواسم به تو هست جانکم" یا "اینکه خواه بخواهی خواه نه باید تا ابد به روده درازی هایم گوش کنی"؟ یک بار به بهانه ی جابجا کردن کوله روی پایم کمی خم شدم تا دخترک را ببینم که گم شده بود پشت مرد. آرام بود... از آن آرام هایی که مکالمه ی نگاه را دوست تر دارند.

+ زندگی بین راهی ام

نظرات 2 + ارسال نظر
کروکودیل پیر سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 01:51 http://korokodiledaroneman.blogsky.com/

بعضی از ما زن ها و اندکی از مردها
گول حرف های قشنگ رو می خوریم و خر میشیم....

حتا اگه بدونیم طرف یه دروغ گوی ماهریه....

چرا اینجوری ایم پس؟

سعیده سه‌شنبه 12 خرداد 1394 ساعت 00:41 http://6961.blogsky.com

:) سلام نرجس..
بی وبلاگی رو طاقت نیاوردم من م

منم منم..سخته خیلی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.