انزوای غار گونه

دلم می خواهد غاری داشته باشم. این آرزو وقتی توی کله ام افتاده که فهمیدم هیچوقت اتاق ِ خلوتی نخواهم داشت. اتاقی که تماما برای من باشد بی هیچ نشانی از دیگران. و این شد که دلم یک غار می خواهد. یک غار که شبیه خوابگاه تختهای دو طبقه نداشته باشد و بتوانم هروقت ناراحتم بزنم زیر گریه، هروقت خوشحالم ریز ریز بخندم و روی خودخواهی هیچ کسی دندانهایم را روی هم فشار ندهم. غاری که شبیه اتاق این خانه نباشد که دم به دقیقه خوابم بخاطر ورودشان بهم بخورد. هی بیایند با من که چاهار صبح خوابم برده حرف بزنند. غاری که صدای سریال های تلویزیون را نشنوم، صدای جر و بحث ها را، دستور دادن ها را، اجبار به باهم افطار کردن و میوه خوردن و چای خوردن ها را ...!

تابستانی که دوستش خواهم داشت.

عطر تابستان پیچید زیر بینی ام

لپهایم گل انداخت..

مامان می گوید افتاب سوختی ِ است.

من می گویم شروع روزهایی ست که برای خودم باشم.


+ امتحانا تموم شد. من برگشتم :)

آینه ام توی زندگی دومش چه می شود؟

 مگر می شود آینه ها فقط شی باشند درحالی که سه سال است با آینه ای زندگی می کنم که بیشتر از هر دوستی مرا فهمیده و بیشتر از هر دعا و راز و نیازی آرامم کرده. معلمی بوده که گاها حقیقت را کوبیده توی صورتم. گاهی هم نور پاشیده روی خودش تا زردی چهره ام را نبینم و یادم برود فقط یک دختر معمولی هستم. آخر این تابستان سرنوشت آینه ام چه می شود. وقتی من دیگر نباشم که هر روز و هر شب توی قابش جای بگیرم و هی موهام را باز کنم. هی ببندم. هی ببافم. هی برقصم نیمه شبها...

گذاشت برای وقتی دیگر

دودو تا چهارتا کرده بود و قرار شد برود دستش را بیاورد جلو، برای آخرین بار دست بدهد و بعد بگوید خوشحال شده، ماهها حالش خوب بوده توی رابطه و حالا خداحافظ. اما به حساب کتاب اعتماد نداشت. تاس انداخت. قرار شد جفت یک؛"رفتن" باشد و جفت شش؛"ماندن" با همه ی پیامدهایش، بعد از چند بار بازی با تاس ها و ناهماهنگیاش. جفت یک آورد...

شب مچاله شده روی تخت گوشی را گرفت و با اولین پیام، بغض کرد...

دلخوشیم به باران بهار

خرداد به نیمه رسید و تمام شد. دلمان به رنگارنگی ِ میوه های تابستان خوش است. به دلخوشی ِ کتاب خوان شدن، فیلم دیدن، دوست پیدا کردن و شروع یادگیری ها. دلمان خوش است. خوش نباشد چه کار کنیم؟ هی بنشینیم از بدی ها بگوییم و هی تف بیندازیم روی روزگار و سرنوشت که چه؟ هنوز می شود دلخوش بود به همین وبلاگ ها، میوه های تابستان و باران خرداد.

+ امتحانات شروع شود و به پایان رسد اگر.