عطر تابستان پیچید زیر بینی ام
لپهایم گل انداخت..
مامان می گوید افتاب سوختی ِ است.
من می گویم شروع روزهایی ست که برای خودم باشم.
+ امتحانا تموم شد. من برگشتم :)
دودو تا چهارتا کرده بود و قرار شد برود دستش را بیاورد جلو، برای آخرین بار دست بدهد و بعد بگوید خوشحال شده، ماهها حالش خوب بوده توی رابطه و حالا خداحافظ. اما به حساب کتاب اعتماد نداشت. تاس انداخت. قرار شد جفت یک؛"رفتن" باشد و جفت شش؛"ماندن" با همه ی پیامدهایش، بعد از چند بار بازی با تاس ها و ناهماهنگیاش. جفت یک آورد...
شب مچاله شده روی تخت گوشی را گرفت و با اولین پیام، بغض کرد...