کاش گول عشق های کلامی را نخوریم.

در را که باز کردم برای نشستن، نگاهم بهش افتاد. وقتی مجبور شدم برای گذاشتن کوله روی پاهایم جابجا شوم نگاه دیگری بهش انداختم. قیافه اش می خورد 37 سال داشته باشد درحالی که دختر بیست و چندساله ی ریز میزه ی کناری اش را تنگ در آغوش گرفته بود. از آن آغوش ها که لبخند روی لبهایم نمی آورد. یکجور چندش آوری زیر گوش دخترک زر زر می کرد. نمی دانم چه می گفت ولی انگار دلش میخواست فقط خودش حرف بزند. حرفهایشان با نگاه نبود. با کلمات ِ زجر آوری بود برای اثبات چیزهایی مثل عشق و مالکیت. دست دخترک را گرفته بود و فشار می داد که یعنی:" حواسم به تو هست جانکم" یا "اینکه خواه بخواهی خواه نه باید تا ابد به روده درازی هایم گوش کنی"؟ یک بار به بهانه ی جابجا کردن کوله روی پایم کمی خم شدم تا دخترک را ببینم که گم شده بود پشت مرد. آرام بود... از آن آرام هایی که مکالمه ی نگاه را دوست تر دارند.

+ زندگی بین راهی ام

یاری که داد بر باد آرام و طاقتم را*

آنچه عجیب است عشق نیست، پیچ و خم های ذهن عاشق است. کسی که لبخند چشمها را از پشت کیبورد های تق تقی میفهمد و بغض های فروخورده ات را نفس می کشد. حساب می کند چند بار قبل از او دونقطه ستاره فرستاده ای و اگر کم باشد. اگر همیشه بعد از او دو نقطه ستاره فرستاده باشی با خودش خیال می کند:" ای داد بی داد محبتش کم شده. فکرش جای دیگری ست." حساب ِ "دونقطه پرانتز باز" هایت را دارد. می داند کدامشان ملیح است. کدامشان بی تفاوت و کدامشان پر از خستگی.
یک روز اگر همه ی دونقطه ستاره ها ته بکشد. اگر "دو نقطه پرانتز باز"ها خالی از هر حسی باشد. اگر یک ور ماجرا دلش به ماندن نباشد. آن ور ِ دیگر چکار کند؟ می دانم که حتما مسائل زیادی این بین هست. حتما چیزهایی شده که یک طرف ماجرا دلش به رفتن است. اما چه می شود اگر برای همیشه آن طرف ِ حسابدار ِ "دونقطه پرانتز باز"ها تنها بماند و ناباور به رفتن؟

*حافظ

دست هایمان منتظرند.

دستهایمان متعهد ترند تا گوش ها. دستهایمان عاشق ترند تا چشم ها. انتظار به ماه کشید و دست کشیدیم از خانه ی قبلی؟! نه هنوز کنج دلمان منتظریم خانه ی قبلی مان به ما برگردد و گرد و خاکش را بتکانیم.